ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب ... سلمان ساوجی

ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب

صحبت گل را رها، کرده ببویت گلاب

سایۀ سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند

نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب

عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا

خاک درت شربتی است، صافی و عالم سراب

سرّ جمالت به عقل، در نتوان یافتن

خود به حقیقت نجست، کس به چراغ، آفتاب

گرچه رخت در حجاب، می‌رود از چشم ما

پردۀ ما می‌درد حسن رخت، بی حجاب

طرف عذار از نقاب، باز نما یک نظر

ور چه کسی بر نبست، طرفی از او جز نقاب

دولت دیدار را، دیده ندانست، قدر

می‌طلبد لا جرم، نقش خیالش در آب

سرو سرافراز من، سایه ز من برنگیر

ماه جهان تاب من، چهره ز من برمتاب

بی تو من و خواب و خور؟ این چه تصور بود؟

سینه عشاق و خور؟ دیده مشتاق و خواب؟

ساقی مجلس بده! باده که خواهیم رفت

ما به هوای لبش، در سر می، چون حباب

خاطر سلمان ازین، خرقۀ ازرق گرفت

خیز که گلگون کنیم، جامه به جام شراب


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد