شعر آن عاشقان شرزه استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 

 

 آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند

 

رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

 

 فریادشان تموج شط حیات بود

 

 چون آذرخش در سخن خویش زیستند

 

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ

 

دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

 

 می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک

 

اینک ببین برابر چشم تو چیستند

 

 هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز


باز آخرین شقایق این باغ نیستند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد