شعر زیبای درخت روشنایی استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

تو درخت روشنایی گل مهر برگ و بارت


تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت


تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران


همه دشت انتظارت


هله ای نسیم اشراق کرانه های قدسی


بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا


 که شنیدم از لب شب


 نفس ستاره ها را


دلم آشیان دریا شد و نغمۀ صبوحم


گل و نکهت ستاره


 همه لحظه هام محراب نیایش محبت


تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند


شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما را


نفس نسیم به چراغ لاله آذین


 به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را


اگر این کبود خاموش سراچۀ شیاطین


تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش آراست


و گرم نسیم این شب


 به درنگ نیلگون خواند


به نگاه آهوان


 بر لب چشمه سار سوگند


 که نشنوم حدیثی


 چه سپیده های رویان


که در آستین فرداست


بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام


ننهد به باغ ما گام سرود جویباران


چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را


به سحرگهان نشویند به روشنان باران


 به ستاره برگ ناهید


نوشتم این غزل را


که برین رواق خاموش


به یادگار ماند


ز زبان سرخ آلاله شنیدم این ترانه


 که اگر جهان بر آب است


 ترنم تو بادا و


 شکوه جاودانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد