ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
باغ من
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
***
ساز او باران، سرودش باد.
جامهاش شولای عریانیست.
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله ی زر تارِپودش باد.
گو بروید، یا نروید، هرچه در هرجا که خواهد، یا نمیخواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
***
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت
[ پست خاک می گوید.
***
باغ بیبرگی
خنده اش خونیست اشک آمیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
تهران خردادماه 1335