-
من و انکار شراب این چه حکایت باشد ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:40
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ این...
-
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:36
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این به آب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه...
-
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:33
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز...
-
بود آیا که در ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:31
بود آیا که در میکدهها بگشایند گره از کار فروبسته ما بگشایند اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند نامه تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند در...
-
هر که شد محرم دل ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:28
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این کار ندانست در انکار بماند اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند صوفیان واستدند از گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ماست که در هر سر بازار بماند هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و...
-
در ازل پرتو حسنت ... حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:26
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که...
-
اگر آن ترک شیرازی: حافظ
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:22
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن...
-
از یاد رفته فروغ فرخزاد
چهارشنبه 11 آذر 1394 23:02
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشتۀ الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا می نگرم باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...
-
شعر زیبای رمیده فروغ فرخزاد
چهارشنبه 11 آذر 1394 22:47
نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه...
-
شعر زیبای شراب و خون فروغ فرخزاد
چهارشنبه 11 آذر 1394 22:42
نیست یاری تا بگویم راز خویش ناله پنهان کرده ام در ساز خویش چنگ اندوهم خدا را زخمه ای زخمه ای تا برکشم آواز خویش برلبانم قفل خاموشی زدم با کلیدی آشنا بازش کنید کودکِ دل، رنجۀ دست جفاست با سرانگشتِ وفا نازش کنید پر کن این پیمانه را ای هم نفس پر کن این پیمانه را از خون او مست مستم کن چنان کز شور می باز گویم قصه افسون او...
-
شعر بسیار زیبای چون سبوی تشنه... استاد مهدی اخوان ثالث
چهارشنبه 11 آذر 1394 18:34
از تهی سرشار جویبار لحظه ها جاریست چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ دوستان و دشمنان را می شناسم من زندگی را دوست می دارم مرگ را دشمن وای، اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن جویبار لحظه ها جاری
-
شعر بسیار زیبای سگ ها و گرگ ها استاد مهدی اخوان ثالث
چهارشنبه 11 آذر 1394 18:26
1 هوا سرد است و برف آهسته بارد ز ابری ساکت و خاکستری رنگ زمین را بارش مثقال، مثقال فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ سرود کلبۀ بی روزن شب سرود برف و باران است امشب ولی از زوزه های باد پیداست که شب مهمان توفان است امشب دوان بر پرده های برفها، باد روان بر بالهای باد، باران درون کلبۀ بی روزن شب شب توفانی سرد زمستان آواز سگها زمین...
-
شعری از آنتوان دو سنت اگزو پری
سهشنبه 10 آذر 1394 18:44
هر ثانیه که می گذرد، چیزی از تو را با خود می برد زمان غارتگر غریبی است، همه چیز را بی اجازه می برد و تنها یک چیز را همیشه فراموش می کند حس دوست داشتن تو را...
-
هرگز از مرگ نهراسیده ام ... احمد شاملو
سهشنبه 10 آذر 1394 14:24
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود. هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر باشد جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن اگر مرگ را از این همه ارزش افزونتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم!
-
تمدن چیست و چگونه ساخته می شود؟ لطفا بخوانید
دوشنبه 9 آذر 1394 00:14
تمدن یگانه کالایی است که مبادله نمیپذیرد وفقط باید در درون یک ملت «تولید» شود. اگر آن طور بودکه همه ملتها با خرید فناوری متمدن میشدند رفتار برخی شهروندان خودمان را که سوار بر آخرین مدل خودروهای ژاپنی با آخرین فناوری آنها هستند، ببینید. قدرت فناوری خیره کننده چشمبادامیهای ژاپن، به رغم همه جلال وشکوهش، «فرع»ی است...
-
شعر بسیار زیبای پرستار استاد مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 8 آذر 1394 19:31
شب از شبهای پاییزی ست از آن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور ملول و خسته دل گریان و طولانی شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی من این می گویم و دنباله دارد شب خموش و مهربان با من به کردار پرستاری سیه پوش، پیشاپیش دل برکنده از بیمار نشسته در کنارم، اشک بارد شب من...
-
شعر بسیار زیبای پیغام استاد مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 8 آذر 1394 19:24
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود هر چه یاد و یادگارم بود ریخته ست چون درختی در زمستانم بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟ دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش با امید روزهای...
-
شعر بسیار بسیار زیبای میراث استاد مهدی اخوان ثالث
یکشنبه 8 آذر 1394 19:04
پوستینی کهنه دارم من یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود سالخوردی جاودان مانند مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود جز پدرم آیا کسی را می شناسم من کز نیاکانم سخن گفتم؟ نزد آن قومی که ذرات شرف در خانۀ خونشان کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم جز پدرم آری...
-
به باغ همسفران سهراب سپهری
یکشنبه 8 آذر 1394 18:51
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد و خاصیت عشق این است کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم آن وقت میان دو...
-
شعر بسیار زیبای آب سهراب سپهری
یکشنبه 8 آذر 1394 18:44
آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بیشۀ دور سیره ای پر می شوید یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب زن زیبایی آمد لب رود آب را گل نکنیم روی زیبا دو برابر شده است چه گوارا این آب چه زلال این...
-
روشنی من گل آب سهراب سپهری
یکشنبه 8 آذر 1394 18:36
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من...
-
صدای پای آب سهراب سپهری
یکشنبه 8 آذر 1394 18:34
اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور دشت سجاده من من وضو با تپش پنجره ها می گیرم در نمازم جریان دارد...
-
تصنیف و شعر زیبای اوج آسمان (غوغای ستارگان) از زنده یاد کریم فکور
شنبه 7 آذر 1394 00:54
امشب در سر شوری دارم امشب در دل نــوری دارم باز امشب در اوج آسـمانم راضی باشد بـا ستارگانم امشب یک سر شوق و شورم از ایـن عــالــم گــویــی دورم از شـادی پـر گـیرم کـه رسـم بـه فلک سرود هستی خوانم در بر حور و ملک در آسمانها غوغا فکنم سبو بریزم ساغر شکنم امشب یک سر شوق و شورم از ایـن عــالــم گــویــی دورم با ماه و...
-
تصنیف زیبا و به یاد ماندنی الهه ناز از زنده یاد کریم فکور
شنبه 7 آذر 1394 00:50
باز ای الهه ناز با دل من بســـاز کاین غم جانگداز برود ز برم گـــر دل من نیاسود از گناه تو بود بیا تا ز سر گنهت گذرم باز میکنم دست یاری به سویت دراز بیا تا غم خود را با راز و نیاز ز خاطر ببرم گر نکند تیر خشمت، دلم را هدف به خدا همچون مرغ پرشور و شعف به سویت بپرم آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست ناز تو، بیش از این...
-
غزل برای گل آفتابگردان استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:40
نفست شکفته بادا و ترانه ات شنیدم گل آفتابگردان! نگهت خجسته بادا و شکفتن تو دیدم گل آفتابگردان! به سحر که خفته در باغ، صنوبر و ستاره، تو به آب ها سپاری همه صبر و خواب خود را و رصد کنی ز هر سو، ره آفتاب خود را. نه بنفشه داند این راز، نه بید و رازیانه دم همتی شگرف است تو را درین میانه. تو همه در این تکاپو که حضور زندگی...
-
شعر آن عاشقان شرزه استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:38
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست کیستند فریادشان تموج شط حیات بود چون آذرخش در سخن خویش زیستند مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک اینک ببین برابر چشم تو چیستند هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز باز آخرین شقایق این باغ نیستند
-
شعر بسیار زیبای حتی به روزگاران استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:28
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران بازا که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمی توان کرد...
-
شعر بسیار زیبای آرزو استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:26
به جان جوشم که جویای تو باشم خسی بر موج دریای تو باشم تمام آرزوهای من ای کاش یکی از آرزوهای تو باشم
-
شعر بسیار زیبای یک مژه خفتن استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:25
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم دور از تو من سوخته در دامن شب ها چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم فریاد ز بی...
-
شعر زیبای پرسش استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:23
این نه اگر معجزه ست پاسخ تان چیست؟ در نفس اژدها چگونه شکفته ست این همه یاس سپید و نسترن سرخ؟