-
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند ... حکایاتی از گلستان
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:59
یکى از ملوک خراسان، محمود سبکتکین را در عالم خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد. سایر حکما از تاویل این فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است. بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند...
-
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:54
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد...
-
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:52
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد...
-
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:49
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم در کنج خراباتی افتاده خراب اولی چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست در سر...
-
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:45
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی سلطان من خدا را زلفت شکست ما را تا کی کند سیاهی چندین درازدستی در گوشه سلامت مستور چون توان بود تا نرگس تو با ما...
-
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:43
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میکشم از برای تو دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همند این همه...
-
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:41
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش دور خوبی گذران است...
-
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:39
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود...
-
بارها گفتهام و بار دگر میگویم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:37
بارها گفتهام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه به خود میپویم در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او میکشدم میرویم دوستان عیب من بیدل حیران مکنید گوهری دارم و صاحب نظری میجویم گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است مکنم عیب کز او رنگ...
-
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:35
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم...
-
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:33
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه...
-
صلاح از ما چه میجویی که مستان را صلا گفتیم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:32
صلاح از ما چه میجویی که مستان را صلا گفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم در میخانهام بگشا که هیچ از خانقه نگشود گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم من از چشم تو ای ساقی خراب افتادهام لیکن بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم قدت...
-
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:30
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخت دوستی برگی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم نکتهها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرونگذاشتیم گفت...
-
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:28
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم همراز عشق و همنفس جام بادهایم بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم کار از تو میرود مددی ای دلیل راه کانصاف میدهیم و ز راه...
-
دردم از یار است و درمان نیز هم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:27
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا...
-
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:25
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده...
-
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:23
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم جهان...
-
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:21
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت دستگیر ار...
-
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:19
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود دامی به راهی مینهم مرغی به دامی میزنم اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم هر چند کان آرام...
-
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:18
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم شیوه مستی و رندی نرود از پیشم زهد رندان نوآموخته راهی به دهیست من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم شاه شوریده سران خوان من بیسامان را زان که در کم خردی از همه عالم بیشم بر جبین نقش کن از خون دل من خالی تا بدانند که قربان تو کافرکیشم اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا در این خرقه ندانی که چه...
-
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:07
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم گرم صد لشکر از خوبان به...
-
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:05
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوای سر کوی تو برفت از یادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد...
-
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 01:01
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند گوییا باور نمیدارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند ای گدای خانقه...
-
حال خونین دلان که گوید باز ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:58
حال خونین دلان که گوید باز و از فلک خون خم که جوید باز شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر بروید باز جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز هر که چون لاله کاسه گردان شد زین جفا رخ به خون بشوید باز نگشاید دلم چو غنچه اگر ساغری از لبش نبوید باز بس که در پرده چنگ گفت سخن ببرش موی تا نموید باز گرد بیت الحرام...
-
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:55
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر...
-
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:54
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد می و انسان نشود گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گلی لل و مرجان نشود اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود عشق میورزم و امید که این فن شریف چون هنرهای...
-
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:52
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود از دماغ من سرگشته خیال دهنت به جفای فلک و غصه دوران نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است برود از دل من و از دل من آن نرود آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت که اگر سر برود از دل...
-
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:50
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامهای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود میدانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از...
-
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:48
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز تا دگر...
-
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ... حافظ شیرازی
پنجشنبه 12 آذر 1394 00:43
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش...