شعر «سایۀ سرگردان» امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)

پای بند قفسم باز و پر بازم نیست

 سر گل دارم و پروانۀ پروازم نیست

 گل به لبخند و مرا گریه گرفته است گلو

چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست

 گاهم از نای دل خویش نوایی برسان

 که جزین نالۀ سوز تو دمسازم نیست

در گلو می شکند ناله ام از رقت دل

 قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست

 ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت

 بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست

 آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل

 که درین پرده جزین همدم و همرازم نیست

 دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی

 چه کنم شیوۀ آیینۀ غمازم نیست

 به گره بندی آن ابروی باریک اندیش

 که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست

 سایه چون باد صبا خستۀ سرگردانم

 تا به سر سایۀ آن سرو سرافرازم نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد