شعر «تنگ غروب» امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)

یاری کن ای نفس که درین گوشۀ قفس

بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

 تنگ غروب و هول بیابان و راه دور

نه پرتو ستاره و نه نالۀ جرس

 خونابه گشت دیدۀ کارون و زنده رود

 ای پیک آشنا برس از ساحل ارس

صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد

 ای آیت امید به فریاد من برس

 از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف

 می خواره را دریغ بود خدمت عسس

جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز

رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

 ما را هوای چشمۀ خورشید در سر است

 سهل است سایه گر برود سر در این هوس


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد