مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو ... حافظ شیرازی

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

 

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

 

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

 

تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

 

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

 

چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن

بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

 

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

 

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد