منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ... حافظ شیرازی

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالودم به بد دیدن

 

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

 

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

 

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

 

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

 

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب

که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

 

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ

که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد